مافیا
Part:1
ات یه روز مثل همیشه خسته داشت از کافه ای که توش کار میکرد میرفت خونه که خیابون ها خیلی شلوغ بود و مجبور شد از اون راه خلوت بره داشت با هندزفری آهنگ گوش میکرد و به سمت خانه میرفت که صدایی از پشت سرش میشنوه اما وقتی برمیگرده کسی نیست وقتی رسید خانه پدرش نبود ات هم مثل همیشه رفت تو اتاقش و رفت حمام وقتی دراومد با حوله رفت تو حال تا سشوار را از اتاق پدرش برداره تا اینکه یهو پدرش رو دید که از در خونه اومد تو اما خودش تنها نبود و یه آقایی که نمیشناخت شاید فقط به اسم اون (یونگی) بود (علامت یونگی_ علامت ات + علامت بابای ات/)
ات با خوشحالی اما تعجب
+ سلام بابا جون🙂
/سلام زود باش آماده شو (با بیخیالی)
+چی؟ چرا؟
/تو همین الان باید با یونگی بری چون من باهاش قمار کردم و باختم. قمار هم سر تو بود. حالا هم حرف نز و سریع برو آماده شو
+باشه بابا (با بغض و ناراحتی)
/خوبه خب یونگی تو برو تا ات بیاد
_نه آقای پارک من منتظر میمونم تا خودش بیاد و با هم بریم
/هر جور راحتی
ات با لباس یه بلیز سفید کیوت و یه دامن که تا بالای زانو بود با موهای باز رفت بيرون از اتاق
_به به سلام خوشگله
(باباش اینجاس الان رعایت کن داداش 🤣)
+سلام (با بغض)
_ خب ساکت رو بده ببرم
+نه خودم میارم
یونگی با صدای کمی بلند
_گفتم بده من ببرم
+ب..باشه
یونگی چمدون رو از ات گرفت و به بادیگاردش داد تا براش بیاره و بزاره تو صندوق وقتی سوار ماشین شدن ات عقب و وسط نشست یونگی و یکی از بادیگارد ها هم کنارش و اون یکی بادیگارد هم رانندگی میکرد
+واسه چی منو خریدی؟..چرا سر من قمار کردی؟
_چون من باهات کارهای زیادی دارم خوشگله (با تمسخر و شیطنت)
ات میدونست یونگی قراره اذیتش کنه یا حتی ممکنه اون رو توی زیرزمین زندانی کنه...
ادامه پارت بعد 👋🤗😅🤷
ات یه روز مثل همیشه خسته داشت از کافه ای که توش کار میکرد میرفت خونه که خیابون ها خیلی شلوغ بود و مجبور شد از اون راه خلوت بره داشت با هندزفری آهنگ گوش میکرد و به سمت خانه میرفت که صدایی از پشت سرش میشنوه اما وقتی برمیگرده کسی نیست وقتی رسید خانه پدرش نبود ات هم مثل همیشه رفت تو اتاقش و رفت حمام وقتی دراومد با حوله رفت تو حال تا سشوار را از اتاق پدرش برداره تا اینکه یهو پدرش رو دید که از در خونه اومد تو اما خودش تنها نبود و یه آقایی که نمیشناخت شاید فقط به اسم اون (یونگی) بود (علامت یونگی_ علامت ات + علامت بابای ات/)
ات با خوشحالی اما تعجب
+ سلام بابا جون🙂
/سلام زود باش آماده شو (با بیخیالی)
+چی؟ چرا؟
/تو همین الان باید با یونگی بری چون من باهاش قمار کردم و باختم. قمار هم سر تو بود. حالا هم حرف نز و سریع برو آماده شو
+باشه بابا (با بغض و ناراحتی)
/خوبه خب یونگی تو برو تا ات بیاد
_نه آقای پارک من منتظر میمونم تا خودش بیاد و با هم بریم
/هر جور راحتی
ات با لباس یه بلیز سفید کیوت و یه دامن که تا بالای زانو بود با موهای باز رفت بيرون از اتاق
_به به سلام خوشگله
(باباش اینجاس الان رعایت کن داداش 🤣)
+سلام (با بغض)
_ خب ساکت رو بده ببرم
+نه خودم میارم
یونگی با صدای کمی بلند
_گفتم بده من ببرم
+ب..باشه
یونگی چمدون رو از ات گرفت و به بادیگاردش داد تا براش بیاره و بزاره تو صندوق وقتی سوار ماشین شدن ات عقب و وسط نشست یونگی و یکی از بادیگارد ها هم کنارش و اون یکی بادیگارد هم رانندگی میکرد
+واسه چی منو خریدی؟..چرا سر من قمار کردی؟
_چون من باهات کارهای زیادی دارم خوشگله (با تمسخر و شیطنت)
ات میدونست یونگی قراره اذیتش کنه یا حتی ممکنه اون رو توی زیرزمین زندانی کنه...
ادامه پارت بعد 👋🤗😅🤷
- ۵۹
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط